m.t

بر سر آنیم که گر از دست برآید نقشی زنیم که این غصه سرآید

m.t

بر سر آنیم که گر از دست برآید نقشی زنیم که این غصه سرآید

۱۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

یا مقلب ، قلب من در دست توست /یا محول ، حال من سرمست توست /
کن تو تدبیری که در لیل و نهار/ حال قلب من شود همچو بهار /
یا مقلب، قلب او راشاد کن /یا مدبر، خانه اش آباد کن /
یا محول ، احسن الحالش نما /از بدیها فارغ البالش نما
خدایا: رحمتت را در سال نو بر دوستانم وکسانیکه برایم عزیزند جاری کن..
امیدوارم سال نو نوید بخش امید و آرزو های همه باشه و شروعی برای بهترین ها.
آمین یا رب العالمین
م.یاس ط..
۲۹ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

چهارشنبه آخر سال که همیشه ممنوعیت های خروج از خونه برای ماها بوده، چند سالی هست که با احتیاط فراوون و سالهای اول به همراه کل خانواده و خوشبختانه 2، 3 سال اخیر فقط بچه ها میریم بیرون.

من تقریبا هنوز هم با ترس و لرز میرم و یه گوشه فقط تماشا میکنم.

ولی امسال انگار متفاوت شده بودم اولش مثل قبل جرات نداشتم از چارچوب در بیام بیرون ولی بعد از مدتی ترسم ریخت خیلی خوب بود و خوش گذشت 

اول کاری هم موهای یکی از همسایه هامون رو سوزوندم هر چند که از عمد نبود، ولی خیلی هم احساس پشیمونی نداشتم فک کنم تا آخر عمرش یادش نره. نزدیک به عیدم هست. خدا من رو ببخشه. 

آداب و رسوم قدیم و جدید این جشن فکر نمیکنم هیچ کدوم به صورت کامل رعایت بشن ولی اصل نیت که شادی ،  داشتن دل خوش و آرزوی داشتن آینده ای نیکوتر هست کافیه برای برگزاری هرساله این جشن. به امید پایداری و سلامت همه

م.یاس ط..
۲۷ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روزهای رفته ی سال را ورق میزنم ...

چه خاطراتی که زنده نمیشوند...

چه روزهاکه دلم میخواست تا ابد تمام نشوند

وچه روزهاکه هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد...

چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود...

چه لبخندهاکه بی اختیار برلبانم نقش بست و چه اشک هاکه بی اراده از چشمانم سرازیر شد...

چه آدم ها که کنارم بودند و اکنون فقط خاطراتشان در قلب و ذهنم بجا مانده...

چه آدم هاکه دلم راگرم کردند و چه آدم ها که دلم را شکستند...

چه چیزهاکه فکرش را هم نمیکردم وشد و چه چیزهاکه فکرم را پرکردو نشد...

چه آدم هاکه شناختم و چه آدم هاکه فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان...

وچه...

و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر میشود...

کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا...

م.یاس ط..
۲۶ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

صبح مثل بیشتر اوقات با تاخیر نیم ساعته رسیدم :)

سفره هفت سین چیده شده روی میز دقیقا روبروی ورودی کلا از یادم برد که ساعت ورود بزنم، قشنگ شده بود. حسابی داریم به نوروز نزدیک میشیم.

سالی که دیگه چند روز ازش باقی مونده خیلی سال خوبی بود. شروعش با یه سفر عجیب بود و بعد اتفاقات شیرین پشت سر اون و دوباره در بین تمام یکنواختی های زندگی خیلی اتفاقی وارد محیط و فضایی متفاوت، شاید یکی از متفاوت ترین های کل طول زندگیم که شاید بعدها نقطه عطفی برای من به حساب بیاد کلی تجربه، کلی دوست جدید و به نظرم  راهی برای رسیدن نصیب من شد و اتفاقات خوشایند زیادی که خدای مهربونم برام رقم زد و در این بین سختی هایی هم بود و از دست دادن یکی که خیلی عزیز بود و باورش سخته که دیگه نیست که باز هم به حکمت و خواست خدا شاکرم و راضی، خدای خوب من امسال که میاد هم هوامون رو داشته باش و محبتت رو توی دل هممون بیشتر کن و حال دلهامون رو خوش کن خدا جونم خیلی دوست دارم.

م.یاس ط..
۲۵ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

برای تور یکروزه ای امروز قرار بود که برم ولی به خاطر یه سری اتفاقات و اینکه کسی نبود که همراهم بیاد نشد که برم. از اینکه تنهایی نمیتونم برم مسافرت داشتم حرص میخوردم که مادر پیشنهاد دادن برای خرید یه سری گلدون بریم باغچه با بی حوصلگی آماده شدم تا بریم. وقتی هم که رسیدیم جای پارک پیدا نمیشد و کلی هم اونجا خود خوری میکردم که من الان باید مسافرت میبودم...

بعد از پیدا کردن پارک، وارد باغچه شدیم. اول واقعا فقط برام یه بازار شلوغ بود

ولی با صدای دخترکی که داشت یه جای شاید 50 سانتی رو برای پارک ماشین به پدرش نشون میداد و من که ناخودآگاه گفتم مگه مارمولکه!!! و کل اون چند نفر درگیر ماجرا کلی خندیدیم... اوضاعم بهتر شد

و تازه اون موقع بود که عطر خاص گلها به مشامم رسید و اینکه همه مردم چقدر شاد و در تکاپو با دست های پر از گل برای هم بهترین ها رو آرزو میکردن و سال نو رو پیشا پیش تبریک میگفتن. برعکس انتظارم خیلی جای قشنگی بود و چند تا گلدون جدید به گلخونه کوچیک من اضافه شد.

فقط یک جمعه مونده و نمیدونم چند جمعه تا انتظار ما،به امید کم بودنش و کمتر از حتی یکی...

م.یاس ط..
۲۲ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز بعد از یک روز تجربه های مختلف و همچنین نرفتن به آتلیه، رفتم دفتر وارد آتلیه که شدم همه جا تمیز و مرتب شده بود، و این عالی بود..

با یکی از همکارا رفتم بیرون یه سری گلدون جدید و کوچولو خریدیم. وقتی اونها رو چیدم لبه قفسه کتابها یه لحظه یاد  تاقچه گلدونای خانم جان افتادم و برای چند لحظه دلم نمیخواستم از اون فضا بیام بیرون. من همیشه دوست داشتم به اون زمان برگردم.

تو همین فکرا بودم که با صدای یکی از بچه ها ک داشت یه سوال میپرسید برگشتم تو اتاق.

بعد از سوالش یه ویدئو نشونم داد که بازم به بچگی هامون برمی گشت! کلا قرار نبود از اون فضا بیام بیرون... این هم باعثه شادی و هم ناراحتی... 

اگر میشد واقعا هر وقت که دلت تنگ میشد بری و بر گردی یا حداقل تصورات ذهنیت مثل یه فیلم ضبط میشد ک شاید یه زمانی ک جزئیات دیگه فراموشت شد اون فیلم ها رو میدیدی خیلی خوب بود.



م.یاس ط..
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مدتیست که اهداف و نگاهم دستخوش تغییرات زیادی شده؛ طوری که حتی به موفقیت هایی ک داشتم هم شک کردم، ولی بعد متوجه شدم که همون ها باعث شد تا به این تغییرات برسم.

در این مدت تنها خانواده همیشه حامی من موندن، دوستان که دوستی رو در حق بنده تمام کردند( البته احتمالا بدلیل خصوصیتهای خانم ها بوده) و گذشتیم از اون عزیز.

تصمیم گرفتم که در مسیر جدیدی قرار بگیرم و به زندگی متفاوت از قبل نگاه کنم، هرچند که این طعنه از درونم از چند سال پیش به من زده میشد ولی گوشم بدهکار نبود، انگار از زبون یکی دیگه شنیده یه تاثیراتی داشته ان شاا...

امروز تجربه روز اول شروع تغییرات بود فقط میتونم بگم سخت ولی عالی بود.

کارهایی که تا به حال انجام نداده بودم هرچند کوچیک هستن انجام دادم. و امیدوارم به آنچه میخوام برسم به امید خدا


م.یاس ط..
۲۰ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۵۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروزدقیقا 10 روزه ک نوشتن رو شروع کردم و بعد از مدت ها که طرف کتاب نرفته بودم کتابی که هدیه گرفتم رو بالاخره باز کردم تا بخونم. برام جالبه متن و مستندات جالبی داره علاقمند شدم به خوندن ادامه کتاب...

قبلا کتاب خوندن برام آرامش و اطلاعات خوبی داشت و یه کم کتاب میخوندم حداقل...

به امید خدا شروع کردم به خوندن. تصمیم گرفتم نوشته هام رو یه نظمی بهشون بدم و یه برنامه ریختم که روزها موضوعیت داشته باشن. در هفته آینده طبق اون خواهم نوشت.

م.یاس ط..
۱۸ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 ... خدایا چرا جلوی روم فقط داره، یکی یکی پرده از دروغ هاشون برداشته میشه.

ناراحتی لغت کافی برای آشکار شدن دروغ های دوستی که فکر میکردی دوستته نیست...

دوست مگه معنی دیگه ای نداشت!! چرا برای شخصیت جدیدش اسم مناسب انتخاب نمیکنن؟؟

تو که منو میشناسی چرا؟

من همین هستم، تمام تلاشم رو برای بهتر شدن خواهم کرد...

همیشه فلسفه زندگی برام این بوده که تو هستی که هر جا خسته بشم و کم بیارم هوامو داری؛ ممنونم ازت که همزمان با این مواجهه، راهنمایی هایی داشتم که بتونم بپذیرم. و ادامه بدم.

از این گناه بیزارم و حقیقتا کلید همه قصورهاست. کاش میشد هیچ وقت به آدم ها یاد نمیدادن چطور اینطوری باشن!

خدای خود خودم خیلی خیلی عاشقتم. رهام نکن.


م.یاس ط..
۱۸ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

خدا یه روزایی رو می ذاره تا فقط یادمون باشه که اوت روزهای سخت هم بودن و گذشتن ...

و امروز که به یه روز خوب رسیدی قدردانش باشی و یادت نره که هر چی داری در دستان اونه...

امروز خوشحالم که خدا آدمهایی رو در زندگیم قرار داده که حس زنده بودن انسانیت رو بهم میدن خدایا ازت ممنونم

م.یاس ط..
۱۷ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر