جمعه تنهایی
برای تور یکروزه ای امروز قرار بود که برم ولی به خاطر یه سری اتفاقات و اینکه کسی نبود که همراهم بیاد نشد که برم. از اینکه تنهایی نمیتونم برم مسافرت داشتم حرص میخوردم که مادر پیشنهاد دادن برای خرید یه سری گلدون بریم باغچه با بی حوصلگی آماده شدم تا بریم. وقتی هم که رسیدیم جای پارک پیدا نمیشد و کلی هم اونجا خود خوری میکردم که من الان باید مسافرت میبودم...
بعد از پیدا کردن پارک، وارد باغچه شدیم. اول واقعا فقط برام یه بازار شلوغ بود
ولی با صدای دخترکی که داشت یه جای شاید 50 سانتی رو برای پارک ماشین به پدرش نشون میداد و من که ناخودآگاه گفتم مگه مارمولکه!!! و کل اون چند نفر درگیر ماجرا کلی خندیدیم... اوضاعم بهتر شد
و تازه اون موقع بود که عطر خاص گلها به مشامم رسید و اینکه همه مردم چقدر شاد و در تکاپو با دست های پر از گل برای هم بهترین ها رو آرزو میکردن و سال نو رو پیشا پیش تبریک میگفتن. برعکس انتظارم خیلی جای قشنگی بود و چند تا گلدون جدید به گلخونه کوچیک من اضافه شد.
فقط یک جمعه مونده و نمیدونم چند جمعه تا انتظار ما،به امید کم بودنش و کمتر از حتی یکی...