احساس آرامش...
جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۰۸ ب.ظ

در رو باز کردم روی تاقچه های جلوی در کوزه آب خنک و کاسه، و روی کوزه قطره های آبی که به سان مروارید میلغزید و تا خاکی شدن فرو میریخت و محو می شد. و این خاکی شدن تاوانی به سنگینی محو شدن داشت و به شیرینی یکی شدن...
به خود آمدن گاهی جواب نیست... و این حال بی خودی که خود از هیچ کجا و هیچ کس نمیفهمی که چه حالی داری خود یه حال معرکه است که شاید هیچ وقت تکراری و تکرار نشه...
حال و هوای این ماه عزیز همیشه خاص هست و حال و هوای جمعه خاص تر و اوج خاصیت این حال و هوا حال و هوای شخصی خودم که گهگاهی عجیب آزار دهنده است.
همیشه از رسیدن میگفتم و بهش عمل میکردم.
اینکه راه ها بسیار و سبک و سیاق هر کسی مخصوص خودش هست به کنار؛ رسیدن به کمال خلقت واقعا سخته و این راه سخت همراه سرسختی رو میطلبه...
مهربون جاودان من، خدای خاص من در طلب آرامش تو و برای رسیدن به تو راهی رو برگزیدم که تنها تو میتونی با دوست داشتن هات همراهییم کنی تا توان و قدرت نگهبانی همه وجودی رو داشته باشم که تو برای من به امانت گذاشتی.
۹۴/۰۳/۲۹