باید پرواز رو یاد بگیرم...
چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۴۹ ب.ظ

باید به بخش های جانبی و البته شکل دهنده و هادی زندگیم دوباره توجه کنم...
امروز رسما فقط یه رنگ و رو رفته و خسته بودم که به زحمت سعی میکرد خودش رو خوب نشون بده:)
الان که فکر میکنم، دقیقا هیچ کاری نکردم، و از همه روزهای دیگه خسته ترم.
مدتی هست که از خودم خودی که خیلی خوب میشناختم و از خودشناسی خودم که ادعای زیادی روش داشتم، عقب کشیدم که البته مجبور به عقب نشینی شدم چراکه رفتارهایی ازم سر میزنه که به سختی حتی رفتار خود قبلیم رو در موارد مشابه به یاد میارم. این برام هم خوبه و هم بد..
خوب به خاطر متفاوت بودنش و بد برای اینکه نمیدونم، به اندازه کافی خوب نمیشناسمش، این خودی که داره خودش رو بروز میده.
به شدت برام سخت شده ولی برای هر تغییری باید، و باید سختی و زحمت باشه و این سختی ظرفیت زیادی از وجودم رو گرفته و مطمینم که خوب خواهد بود چون دستش رو روی شونه ام همیشه حس کردم.
تنها چیزی که مسمم روش هستم و ازش پایین نیومدم و نخواهم اومد یه چیزه، که هرگز با دنیا هم عوض نمیکنم، خدا؛ که خوب، مهربون و صبور همیشه پیش من هست؛ که البته امیدوارم ... و با تمام وجودم تو این برهه از زندگیم بهش احتیاج دارم و دایما دارم صداش میکنم بیشتر از هر وقتی تو کل زندگیم... ازش میخوام و همیشه خواستم که رهام نکنه و خودش هوام رو داشته باشه.
و همه این اتفاقات به خیر و خوبی برسه ان شاا...
باید برگردم به کلی کار عقب افتاده برسم، و گرنه به موجود بی مصرفی که به شدت پتانسیل بالایی برای تبدیل شدن بهش رو دارم تبدیل میشم:))
به امید خدا از همین لحظه شروع میکنم و ازش میخوام در سرتاسر زندگی هامون حقیقتا لحظه ای عطر حضورش رو دریغ نکنه،
عاشقانه میپرستمت همه هستی من...
۹۴/۰۳/۲۰