یه ندای فوق العاده از به خالق فوق العاده
امروز روز خیلی عجیبی بوده تا همین حالا...
نیمه های شب از شدت حس های عجیب و غریبی ک اون خواب عجیب باز هم با اون چادر خاص بهم داد از خواب پریدم. نمیدونستم باید گریه کنم بخندم .... اصلا کاملا گیج بودم.
ولی بیشتر حس خوب بود قاطی بود ولی خوب...
میخواستم تعریفش کنم ولی قولم چی می شد!!!
پیغام ک داد خواستم بگم ولی نه نباید...
یه خبر رفتن رو بهم دادن سنگین بود و بغضی ک یک هفته ای میشه ک دلم رو پر کرده سر باز کرد. الان خیلی احساس میکنم سبک شدم و حالم خوبه.
پدر و مادر عالی دارم همیشه هوای منو دارن عاشقشونم. :)
فقط این ک دنیا زودتر از اونچه ک فکرش رو بکنی عجوله تو یک سال اخیر بد جوری پی بردم. میرن آدمهایی ک خیلی خوبن زودتر از اونچه ک فکرش رو بکنی.
و باید برای رسیدن از کنار یه سری چیزا بگذری وگرنه وقتمون تموم میشه.
.. خواب دیشب خیلی کمک کننده بود.
امیدوارم ک تصمیمی که الان و امروز با نگاهی که با تمام وجود فکر میکنم از طرف خداست، گرفتم درست باشه و هیچ وقت پشیمونم نکنه ان شاا...