همیشه حرف مادر رو گوش کنید...
چهارشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۲۶ ب.ظ
اجبار به بی کاری وحشتناکه...!!!
صبح که میخواستم از رختخواب بیام بیرون سرم سنگینی میکرد روی تنم :)
مادر گفتن امروز خونه باش و من مثل همیشه، گفنم خوبم و رفتم محل کارم...
نزدیک ساعت 11 بود که روی تخت درمانگاه، فهمیدم که به میز کارم هم نرسیدم :)
باید به حرف مادر گوش میکردم...
رفتم خونه و کلی سرزنش مادرانه و شیرین نصیبم شد. حالم خوش شد کلی.
استراحت کردن واقعا عذاب آوره و احساس میکنم زمانم حروم شد.
باید یکم مراقب خودم باشم؛ حوصله ام از این اجبار سر رفت.
کارها هم صفر درصد پیشرفت کردن و امروز فقط تموم شد. یکسری کار مفید البته انجام دادم :)
امیدوارم فردا روز بهتر و پربار تر و سلامتی باشه برای همه و من ان شاا...
صبح که میخواستم از رختخواب بیام بیرون سرم سنگینی میکرد روی تنم :)
مادر گفتن امروز خونه باش و من مثل همیشه، گفنم خوبم و رفتم محل کارم...
نزدیک ساعت 11 بود که روی تخت درمانگاه، فهمیدم که به میز کارم هم نرسیدم :)
باید به حرف مادر گوش میکردم...
رفتم خونه و کلی سرزنش مادرانه و شیرین نصیبم شد. حالم خوش شد کلی.
استراحت کردن واقعا عذاب آوره و احساس میکنم زمانم حروم شد.
باید یکم مراقب خودم باشم؛ حوصله ام از این اجبار سر رفت.
کارها هم صفر درصد پیشرفت کردن و امروز فقط تموم شد. یکسری کار مفید البته انجام دادم :)
امیدوارم فردا روز بهتر و پربار تر و سلامتی باشه برای همه و من ان شاا...
۹۴/۰۲/۱۶