داشتم با خودم فکر میکردم که وای چقده کار دارم که باید انجامشون بدم
داشتم با خودم فکر میکردم که وای چقده کار دارم که باید انجامشون بدم
... خدایا چرا جلوی روم فقط داره، یکی یکی پرده از دروغ هاشون برداشته میشه.
ناراحتی لغت کافی برای آشکار شدن دروغ های دوستی که فکر میکردی دوستته نیست...
دوست مگه معنی دیگه ای نداشت!! چرا برای شخصیت جدیدش اسم مناسب انتخاب نمیکنن؟؟
تو که منو میشناسی چرا؟
من همین هستم، تمام تلاشم رو برای بهتر شدن خواهم کرد...
همیشه فلسفه زندگی برام این بوده که تو هستی که هر جا خسته بشم و کم بیارم هوامو داری؛ ممنونم ازت که همزمان با این مواجهه، راهنمایی هایی داشتم که بتونم بپذیرم. و ادامه بدم.
از این گناه بیزارم و حقیقتا کلید همه قصورهاست. کاش میشد هیچ وقت به آدم ها یاد نمیدادن چطور اینطوری باشن!
خدای خود خودم خیلی خیلی عاشقتم. رهام نکن.
به نام حضرت دوست...
امروز برای تایید نهایی پروپوزال باید میرفتم دانشگاه. دلم گرفته بود خیلی آخه دیشب خواب عجیب غریبی دیدم داشتم سعی میکردم که فکرم رو جمع و جور کنم که وقتی استاد رو میبینم چی باید بهشون بگم...
که با دیدن ورودی دانشگاه مثل بچه های دبستانی تو آخرین روز مدرسه دم به گریه شدم...
تمام خاطرات خوب و بد با دوستآنم همه از ذهنم گذشت... خیلی نزدیک بود...
خدا رحم کرد که خودم رو کنترل کردم رفتم دم کلاس استاد اومدن بیرون انگار متوجه شدن بهم دلگرمی دادن و برگه ها رو امضا کردن منتظر داور بودم...
تو اون فاصله با یکی از دوستان عزیزم که دلتنگش شده بودم قرار گذاشتم و دیدمشون گپ زدن با دوستای خوب جدید و قدیمی بهم انرژی میده عالی بود.
بعد از تحویل فایل ها به داور و دستور ایشون برای مراجعه هفته آینده،ساعت 1 برای یه دفاع رفتم اصلا اون غولی ک فکر میکردم نبود آن شاا... ک برای همکلاسنم و من هم به همین خوبی باشه به امید خدا