خستگیت در میره اینطوری...
سه شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۱۷ ب.ظ
امروز واقعا خیلی خسته شدم و آخرش هم خیس بارون... یکم رفتم زیر سرپناه دیدم آب میچکه رو سرم...
گفتم از واسطه گری خوشم نمیاد.. خود خدا مستقیم بارون رو بریزه رو سرم بهتره... قدم زنان هم پای بارون رفتم..
ولی فوق العاده مفید بود. و این خستگی من رو در کرد..
گفتم از واسطه گری خوشم نمیاد.. خود خدا مستقیم بارون رو بریزه رو سرم بهتره... قدم زنان هم پای بارون رفتم..
ولی فوق العاده مفید بود. و این خستگی من رو در کرد..
با من صنما دل یک دله کن گر سر ننهم آنگه گله کن مجنون شدهام از بهر خدا زان زار تو مرا یک سلسله کن آخر تو شبی رحمی نکنی بر رنگ و رخ همچون زر من تو سرو و گل و من سایه تو من کشته تو تو حیدر من تازه شد از او باغ و بر من شاخ گل من نیلوفر من رحمی نکند چشم خوش تو بر نوحه و این چشم تر من روی خوش تو دین و دل من بوی خوش تو پیغمبر من باده نخورم ور زآن که خورم بوسه دهد او بر ساغر من آن کس که منم پابسته اومیگردد او گرد سر من |
||
مولانا 3> |
۹۴/۰۲/۱۵